ادامه ...
بعد از اون موضوع زیگی همه چیز رو بهم توضیح داد ...
بعد از اینکه ماجرا رو فهمیدم , یکم احساس تغییر توی زندگیم میکردم . نمیدونم . حسی که داشتم یه جوری بود . ولی خب بهش اهمیت ندادم و رفتم یکم خونه رو بگردم .
عکس گاراژ :
توی همون نگاه اول ماشین های تونی رو دیدم . یکی یکی پشت سر هم . تسلا رودستر، سالین اس 7، فورد فلت هد رودستر 1932 , شلبی کبرا و یه آئودی R8 Pro خیلی خوشگل . اصلا یه مجموعه بود برای خودش . توی حیرت اون گاراژ بودم که یهو از طبقه بالا صدای جیغ اومد . منم ترسیدم و یه لحظه توی دلم گفتم : وای . خدایا خودت به مرینت کمک کن . بدو بدو رفتم بالا . لامصب مگه تموم میشد . هرچقدر هم مریفتم بالا به چیزی نمیرسیدم . یه آبشار فانتزی توی خونده بود . این و رو اون ور رو نگاه میکردم . بابا اینجا قصره ! دوباره صدای مرینت رو شنیدم که داد میزد . آدرین ! آدرین ! . منم هر لحظه تپش قلب بیشتری میگرفتم . صداش رو دنبال کردم . یه اتاق بود .مثل کمنادو ها دویدم داخل اتاق و مثل داد زدم : مرینت ! چه خبره ! . صحنه ای که باهاش مواجه شدم خیلی خنده دار بود :
- چی شده ؟ چه خبره ؟
- مرینت : وای آدرین اینجا رو نگاه ! چقدر لباس مجلسی . چقدر لباس راحتی . چقدر لباس کار. چقدر کفش اینجاست . همشم زنونه ! . کاور همشون هم پلمپه !!!!!اصلا باورم نمیشه . یعنی من میرسم اینهمه لباس رو بپوشم ؟!
اینو که گفت زدم زیر خنده ! اصلا هواسش به من نبود و ادامه میداد :
- وای ! این دراور رو ببین ! چقدر لوازم آرایشی ! پر رنگ مو ! آدرین . بیا بشین موهاتو سبز کنم ! خواهش !
- جون من . من با همین زرد طلایی خوشگ تر نیستم !؟
- مرینت : چرا ! هستی . ولی من باید ببینم درجه رنگش چه شکلیه . بهم میاد یا نه . پس بیا رو تو امتحان کنم !
- آدرین : راستی نمیخوای شروالت رو عوض کنی ؟ خیس شده بود ها !
- مرینت : چرا ! یه حموم برم بعد ! بدو ! برو بیرون پی کارت که حسابی کار دارم .
به سلامتی از اونجا فرار کردم . خوشبختانه موهام هم سبز نشدن . برگشتم به گاراژ . زیگی رو صدا زدم :
- زیگی : خب چه خبر ؟
- آدرین : جان من دیگه این حرکت خوابوندن رو بهم نزن !
- زیگی : نه این حرکت رو تونی زده بود برای بچه هایی که خیلی این ور رو اون ور میپکلن . نمیدونم چرا روی این عینکم گذاشته .
- آدرین : اوکی ولی دیگه بدون اجازه خودم این کار رو نکن
- زیگی : باشه
- آدرین : خب . آلآن چیز مهمی که هست اینه : چطوری مرینت میخواد با تو کار کنه ؟
- زیگی : خب این شد سوال . برو پشت اون کامپیوتر . کار هایی که بهت میگم رو انجام بده . البته بهت نمیگم .
- آدرین : خب ؟
بعد از اون تمام کار هایی که باید انجام بدم رو روی عینک میدیدم . مرحله به مرحله . جزئیات به جزئیات . خیلی برام جالب بود . نمیدونم چرا تو ساخت این عینک , تونی بهم چیزی نگفته بود , با اینکه قرار بود عینک به من برسه .
بعد از باز کردن کامپیوتر و رفتن داخل command prompt شروع کردم به کد نویسی :
Remote start ping_178.90.87.14
connecting …
Remote connected
username : iron_glassase616
Password : *********************
Remoting …
Remote successfully . almost there
- زیگی : خب من الآن به اکو سیستم خونه تونی وصل شدم . از الآن به بعد با اجازه تو به هرکسی دسترسی محدود به مدیریت میدم. مرینت هم میتونه هرجای خونه که خواست محاسباتش رو با من انجام بده .
- آدرین : خیلی خوبه ...
بعد از دو ساعت :
یه ویو کلی از ویلای استارک :
کل خونه رو گشتم و چیز های خیلی جالبی پیدا کردم( یکم منهرف نباشید . هنوز مرینت تو حمومه و من اونجاها نرفتم ) . از : حال پارتی . حال خود خونه . آشپزخونه مجهز ( فقط بدون مواد قضایی). اتاق ها . تخت دو نفره ... و گاراژش که جای خیلی چیز ها رو خالی احساس میکردم . از زیگی پرسیدم :
- اونجا ها جای چیه ؟ چرا خالیه .
- زیگی : خب... اونجا قبلا جای زره های تونی بود . اون مارک 1. اون مارک 2 .اون یکی مارک 3 . اون مارک 5 . اون مارک 10 . اون مارک 42 . اون یکی 50 و آخری ...
- آدرین : و آخری چی ؟
- زیگی : آخری توی دستته ! مارک 85 . آخرین چیزی که از استارک مونده .
- آدرین : پس چه بلایی سر بقیه اومده ؟
- زیگی : خب اونیکی ها نابود شدن . فقط این یکی مونده که نیاز داره منبع تغذیه اش درست بشه .
- مرینت : خب بریم سر کارمون ؟
برگشتم . وای ! چه کرده بود با خودش . چه لباسی ! موهاش رو اتو کشیده بود و آرایش کرده بود . یه سنجاق سر خوشگلم زده بود . اونقدر خوشگل شده بود که واقعا یه بار توی زندگیم هوس تخت دونفره ... خب بگذریم . مرینت اومد نزدیک و گفت :
- مرینت : چطور شدم ؟
- آدرین : همونی که همیشه به من میگی . وایییییییییییی خدا ! چقدر ماه شدی !!!!
- مرینت : بله میدونم . من برای هر کسی از این کارا نمیکنم که ...
- آدرین : تو با سادگیت دل منو بردی ! با این کارت دیونم کردی !
- مرینت :بسه دیگه . همین الآنشم دیونه ای . بریم سر کارمون تا بد تر از این نشده ! راهی پیدا نکردی برای اینکه من بتونم با زیگی کار کنم؟
- زیگی : بله بفرمایید . اینم (ایستگاه کار . همون محیط کار خودمونه )workstation شما . دیگی چی میخواید ؟
از همون لحظه شروع کردیم به کار کردن . همه عنصر ها رو تجزیه و تحلیل کردیم . حالت های چند بعدی ذرات . واکنش های هسته ای . نظریات دانشمندان مختلف . واکنش فیزیکی ذرات اتم. چندین هفته گذشت و توی اتم ها به نتیجه ای نرسیدیم . رفتیم سراغ ضد ماده ها . اون ها رو هم برسی کردیم . واکنش های شیمیایی . واکنش فیزیکی اتم و پاد اتم ( همون ضد ماده ) واکنش های زنجیره ای کوانتمی در مقایسی کوچک تر از نانو متر . بازم هم هفته ها گذشت . هیچ چیز ممکن نبود . ما تقریبا همه چیز رو امتحان کرده بودیم . انگار هیچ راهی نداشتیم . هر دفعه که شبیه سازی رو انجام میدادیم ... همه چیز از هم میپاشید و یه انفجار هسته ای بزرگ . خیلی بزرگ تر از بمب هیدروژنی رخ میداد . انقدر بزرگ که میتونست کل ایالات متحده رو با خاک یکسان کنه . یه روز هم مثل روز های دیگه .3 ماه از تحقیقات روی فرمول داره میگزره . مرینت پشت میز نشسته بود و طبق معمول داشت کار میکرد . منم داشتم نظریات دیگه رو میخوندم . فکر کن . توی این سه ماه اونقدر مقاله خونده بودم که میتونستم فیزیک کوانتم رو از اول تعریف کنم . حین خوندن مقاله ها خوابم گرفت . با احساس خستگی مقاله رو گذاشتم روی صورتم و خوابیدم . چشمام که گرم شده بود یهو ...