بفرمایید ادامه
نزدیک بود بره و تو شکمم فرو بره که انگار احساس قدرت کردم و انرژی عجیبی رو درونم حس کردم
چیز هایی شبیه به الکتریسیته دور خودم دیدم
حس می کردم قوی تر شدم
با پنجه هام شمشیر رو به سمت بالا پس زدم
اون مرد گفت:
-میبینم قدرتت خودش رو نشون داد حالا اطمینان پیدا کردم که هدف درسته و انرژی ضد ماده درون توئه
بعد از تو میرم سراغه اون ددپول بیچاره
چی داشت میگفت
انرژی ضد ماده
فقط میتونه به اون تله ی زمانی مربوط باشه
اما من نمی زارم بعد اون همه تلاش موفق بشه
من لنگر توازن این دنیا هستم
اون با قدرت بیشتری حمله می کرد و من هم با قدرت بیشتری دفاع می کردم
به سمتش پریدم و دوباره همون قدرت رو حس کردم اما بیشتر
با پنجه بهش حمله کردم که جاخالی داد و خورد به یک درخت
درخت کاملا از بین رفت و پودر شد ( یه چیزی مثل پنجه برنده تو میراکلس)
به معنای واقعیه کلمه حیرت کردم
داشتم به جای خالیه درخت نگاه می کردم که حس کردم یک چیز فرو رفت تو کمرم
به پشت نگاه کردم و دیدم شمشیرش رو تو کمرم فرو کرده
حس میکردم وجودم داره خالی میشه
به شمشیر نگاه کردم و دیدم کنده کاری هاش با انرژی زرد رنگ داره پر میشه
بدنم دیگه توان تکون خوردن نداشت و من داشتم مرگ رو حس میکردم
شمشیر رو بیرون آورد و گفت
- بیشتر از حد تصورم مقاومت کردی
دیدم که چاقویی رو به زمین پرت کرد و دودی از داخلش بیرون اومد و به شکل دروازه در اومد و رفت داخلش
دیگه تموم شد من شکست خوردم و دیگه زمان مرگمه