سلام دوستان . بی مقدمه بیاید برای پارت جدید ...
توی یه چشم به هم زدن بغضش ترکید و گریه کرد ...
- هی هی ! مرینت! چی شده ؟
- آدرین بهم قول بده که بلایی که سر استارک اومد سر تو نمیاد . پپر تونی رو توی همین راه از دست داد . من نمی خوام تو رو توی این راه از دست بدم .
نمیدوستم چی بگم . اون حق داشت . اونم مثل بقیه دختر ها یه زندگی راحت میخواد ولی من دارم این قضیه رو هی پیچیده تر میکنم . از طرف دیگه , من باید توی نبود تونی از فناوری ها محافظت کنم . اصلا سر در نمیارم که چه بلایی داره سرم میاد .
مرینت رو از روی زمین بلند کردم و یکم دل داریش دادم . اون موقع منم در آستانه گریه کردن بودم . بعد از اینکه چند دقیقه پیشش نشستم و اون بغلم کرده بود , گفتم
- مطمعنم استارک فکر اینجاش رو نکرده بود ولی من هیچ وقت تنهات نمیزارم .
اون برگه رو بهم داد و گفت :
- هر کاری میکنی مراقب خودت باش
یه لحظه جو فضا سنگین شده بود . نا خود آگاه صورتم به صورتش نزدیک شد . همین حس رو در رابطه با اون داشتم که هم دیگه رو بوسیدیم . برای چند دقیقه . مرینت انقدر حالش بد شده بود که همون جا تو بغل من خوابش برد . منم اون رو بردم و روی تخت گذاشتم .پیشونیش رو بوسیدم و گفتم : شب بخیر عشقم . آروم در رو بستم و اومدم بیرون . الآن دیگه نوبت اون برگه بود . همین که برگه رو باز کردم و دیدم ...
قضیه رو تا ته رفتم . اون عکسی که داخل کاغد بود هیچ وقت یادم نمیرفت . همون تابلویی که توی دفتر تونی بود و همیشه رو مخم بود . مرینت رو بیدار نکردم و تصیم گرفتم برم دفتر تونی .رفتم و وارد دفتر شدم. اون تابلو رو دیدم . هنوز اونجا بود . اومدم تابلو رو بردارم که یه دفعه یه نوتفیکیشن برام اومد . Friday بود . بازش کردم و اون شروع به صحبت کرد :
- سلام آقای اگرست . اقای استارک برای این موقع یه ویس براتون در نظر گرفتن ...
برای ادامه داستان این ویدئو رو ببینید
اشک توی چشمام جمع شد . نتونستم خودم رو نگه دارم زدم زیر گریه
اون بهترین دوستی بود که من داشتم . بهترین استادی بود که من داشتم . اون به خواطر من رفت.به خواطر اینکه من بتونم دوباره با مرینت باشم . من سر اون قضیه خیلی احساس مقصر بودن میکردم . هیچ جوره نمیتونستم خودم رو ببخشم . واقعا حالم بد بود ولی باید ادامه میدادم
بعد از دیدن صحنه پشت تابلو حسابی غافرگیر شدم . اون یه گاوصندوق از ویبرانیوم بود (قوی ترین و هوشمند ترین عنصری که در دنیای مارول وجود داره . اشاره به فیلم پلنگ سیاه) هیچ جوره نمیشد بازش کرد ولی من هنوز کل برگه رو نگاه نکرده بودم . اون برگه دو قسمت بود . قسمت اولش که عکس اون تابلو روش بود و قسمت دومش که خالی بود . آره همون کلک همیشگی . اون قست کاغد رو گرم کردم و مثل اینکه واقعا یه رمز برای این قاوصندوق وجود داره . رمز رو زدم و در گاو صندوق باز شد. توی قاوصندوق یه فلش مموری و یع تیکه فلز وایبرانیوم خام بود اون ها رو برداشتم که ...
دوباره Friday هشدار امنیتی داد . دوربین ها رو نگاه کردم که دیدم چند تا ماشین وارد منطقه شدن . سریع گاو صندوق رو بستم و تابلو رو گذاشتم . و شروع کردم به دویدن به سمت خروجی
داشتم به در خروجی میرسیدم که دیدم یهو داره یه ماشین نزدیک میشه ... سریع قایم شدم و دزدکی نگاه کردم :
چند نفر آدم که همشون سلاح داشتن . رفتن و کل دفتر تونی رو گشتن . از روی سرو صدایی که راه انداخته بودن معلوم بود دنبال چیزی هستن . من یه گوشه گیر افتاده بودم . اون آدم ها داشتن همه جا رو میگشتن . نفس نفس میزدم. کارم تموم بود . اگه من رو پیدا میکردن که زحمات استارک بر باد میرفت . بی شک من رو هم میکشن . توی همین فکر بودم که خوردم به یه جارو و اتفاد زمین . یه نفر شنید و برگشت .از ترس ریده بودم توی خودم واقعا نمیدونستم چی کار کنم . اون هر لحظه به من نزدیک تر میشد . من هیچ وسیله دفاعی نداشتم . خودم رو آماده کردم که درگیر بشم . که یهو ..
یه گربه پرید وسط.یه گربه سیاد بود با چشمای سبز فسفری . چهره اش یه جوری بود که اصلا آدم احساس میکرد یه حرفی داره. اون مرد هواسش به گربه پرت شد . رفت دنبالش . منم فرصت رو غنیمت شمردم و تا تونستم دویدم و از اونجا فرار کردم ... وقتی رسیدم خونه مرینت هنوز خواب بود . ساعت 2 شب بود و منم باید سریع میخوابیدم ... رفتم لباسام رو عوض کردم و دیگه همه چیز رو فراموش کردم . رفتم و کنار مرینت خوابیدم ... اون لحظه احساس امنیت و آرامش کردم . احساس کردم کسی که این همه مدت مراقبم بوده مرینت بوده ... توی همین فکر بودم که آروم آروم خوابم برد .
صبح روز بعد یه چیز نرمی رو گونه ام احساس کردم . یکی صدام میزد ..
- آدرین . آدرین ! بیدار شو دیگه . چقدر میخوابی ؟
- تو دیشب ساعت 9 خوابت برده . من تا ساعت 2 بیدار بودم
- تا ساعت 2 ! چی کار میکردی ؟
- رفته بودم دفتر استارک و مثل اینکه یه چیز هایی پیدا کردم
این جمله رو گفتم که صدای مرینت رفت تا آسمون . میگفت
- آخه دیونه ! نمیگی الآن بیرون خطرناکه ! چرا تنها رفتی ؟ اگه اتفاقی برات می افتاد من چی کار میکردم . حالا من نبودم چی شد ؟
بعد از دیدن این صحنه از تعریف کردن بقیه ماجرا سیر شدم وگرنه ...
صبحانه رو خوردیم و مرینت مثل همیشه که فضولیش گل کرده بود نمیتونست صبر کنه تا ببینیم که داخل اون فلش دقیقا چه خبره .
فلش رو زدم به کامپیوتر . یه سری فایل داخلش بود که به صورت خیلی وحشتناک رمزنگاری شده بودن . داشتم فایل ها رو با مرینت نگاه میکردم و سعی میکردم که ببینم منظورش از این رمز نگاری ها چیه که یهو ... مرینت گوشیم رو آورد . یه نوتفیکیشن جدید بود . از Friday بود . بازش کردم و اون شروع به صحبت کرد .
- آقای اگرست. آقای استارک برای این لحظه یه ویدیو براتون در نظر گرفتن . پخشش کنم ؟
- چرا که نه ؟
تونی استارک :
- آدرین . این فیلم رو دارم توی تاریخ 11 ژوئن 2016 ضبط میکنم . احتمالا هنوز هم از دست من عصبانی هستی بابت اون بحث ولی ...من مجبورم که ای فیلم رو برات ظبط کنم . احتمالا وقتی این فیلم رو میبینی هم من مرده باشم و تو هم از گاوصندوق پشت اون تابلو با خبر شدی . ببین من طوری لباس رو تنظیم کردم که بعد از مرگم راکتور خاموش بشه و با هر تلاش برای روشن کردنش منفجر بشه ... اما هنوز یه راه هم هست . من داشتم روی یه راکتور جدید کار میکردم . راکتوری که انرژی پاک بی پایان بهمون میده . برای ساخت راکتور به نقشه های داخل اون فلش احتیاج داری . این نقشه ها به صورت رمز نگاری شده توی فلش نگه داری میشن . من یه فکری برای اینجا هم کردم . باید با اون یه تیکه وایبرانیومی که توی گاوصندوق هست یه راکتور جدید بسازی . اینطوری که ... چون لباس با فناوری نانو ساخته شده میتونه وایبرانیوم رو بگیره و اتم های اون رو اونجور که میخوایم بچینه و یه راکتور بهت بده . مثل چاپگر سه بعدی . ولی نیروی زره باید به اندازه ای باشه که بتونی روشنش کنی . برای همین باید وارد نیروگاه اصلی برق توی واشنگتن بشی . زره و وایبرانیم رو ببری اونجا . زره رو به شبکه اصلی برق وصل کنی ونقشه و وایبرانیوم رو به زره بدی . بعد از چند دقیقه راکتور رو بهت میده . بعد از اینکه راکتور رو گرفتی Friday بهت یه ویدیو جدید نشون میده که چطور راکتور رو روشن کنی . آدرین مراقب خودت باش . مراقب مرینت هم باش . به خصوص اون فلش . چیز هایی توی اون فلش هست که اگه کسی بتونه اون ها رو رمز گشایی کنه ... احتمال داره نسل بشریت از بین بره . پس خیلی مراقب اون فلش باش ...
معلوم بود کار زیادی در پیش داریم . ما یه نقشه احتایج داشتیم تا وارد اون نیروگاه بشیم پس اینجوری شروع کردیم :
- آدرین : خب ما باید برسیم به شبکه اصلی برق ایالات متحده فکری دارید ؟
- Friday : من نقشه اون ساختمون رو دارم ولی دسترسی به شبکه اصلی برق فقط به وسیله عنبیه چشم رئیس کنگره پنتاگون (اون ساختمون پنج ضلعی نظامی آمریکا) امکان پذیر هست .
- مرینت : راه دیگه ای نداریم ؟
- Friday : من میتونم با وصل شدن به شبکه کامپیوتری اونجا جریان رو به انبار اونجا انتقال بدم ولی فقط از طریق کابل شبکه ای که به کامپیوتر پذیرش نیروگاه وصل شده این کار رو میتونم بکنم
- مرینت : خب الآن چطوری میخوایم به اون وصل بشیم
- آدرین : باید یه نفر به عنوان پیک پیتزا وارد بشه و کارتخوان رو به اینترنت اونجا وصل کنه .اینطوری Friday میتونه به شبکه وصل بشه
- Friday : بله آقای اگرست . امکان پذیره فقط یه مشکلی وجود داره . من تا زمانی که شما کارتون تموم نشده باشه باید به شبکه وصل باشم وگرنه نیروی لباس قطع میشه . کارت کشیدن هم چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه . چطوری میخواید این کار رو انجام بدید ؟
- آدرین : خب تنها کسی که میتونه این کار رو انجام بده مرینته
- مرینت : من ؟!
- آدرین : مرینت . از وقتی که من تو رو میشناسم .از وقتی توی دبیرستان بودیم ... تو تنها آدمی هستی که به دست و پا جلفتی بودنش شک ندارم . الآن بهت نیاز دارم . استعدادت رو دوباره از سر بگیر . تو میتونی حتی برامون یک ساعت وقت بخری .من اون مارینا قبلی رو میخوام . تو میتونی
بعد از اون حرف های انگیزشی :
- مرینت : چرا منتظرید ؟ پاشید بریم دیگه ! بدو آدرین . خیلی وقت نداریم !
- باشه . همین الآن شروع به آماده کردن وسایل میکنم
بعد از یکم تغیرات داخل یه کارتخوان و آماده کردن لباس ها . حرکت کردیم و رفتیم به سمت نیروگاه برق ...